تصور کن داری تو خیابون راه میری یا داری از یه کوچه رد میشی یا نشستی تو خونه ات و داری مثلا روزنامه میخونی...همیشه این صداها رو میشنوی:
برو برو دلم ترو ترو نمیخواد دیگه دیگه نمیخوام ببینمت برو برو دلم جای دیگه دیگه است دیگه دیگه نمیخوام ببینمت یا تو بودی تموم هستی و مستی و راستی و تمام قصه من تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لب های بسته من یا آهای خوشگل عاشق آهای عمر دقایق آهای بسته به موهای تو سنجاق شقایق
حتی تصورشم سر آدمو درد میاره چه برسه به اینکه تو موقعیتشم قرار بگیری...
مهدی
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 ساعت 12:07 ق.ظ
گفت: من فرشته ام. قاضی گقت: بال هایت کو؟ گفت: بالهایم را بریده اند. قاضی باور نکرد. و او را به جرم نداشتن کارت شناسایی به حبس ابد محکوم کرد. وفتی میخواستند به دست هایش دستبند بزنند...ناگهان چن فرشته از پنجرا آمدند و او را با خود بردند. ساعتی بعد قاضی در کتابهای قانون به دنبال ماده ای میگشت که مربوط به تعقیب مجرم در آسمانها باشد.
مهدی
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 ساعت 10:19 ب.ظ