نمیدونم...

نمیدونم چی بنویسم چون دیگه حس ندارم بنویسم اصلا برای کی بنویسم... و این یعنی شکست ، یعنی نابودی ، یعنی الکی داری مینویسی ، یعنی کاسه کوزت رو جمع کن برو... یعنی...یعنی...اگه من چیزی ننویسم کسی نمیاد بگه کجایی چرا نمی نویسی اما چرا فقط یه نفر میاد این سوال رو بپرسه که خودش میدونه کیه لازمم نیست من اسمش رو بگم .خلاصه اینکه وبلاگ نویسی به ما نیومده.من مثل دیگران نیستم که الکی منت کسی رو بکشم که فلانی بیا به من سر بزن یا اینکه الکی از وبلاگی تعریف کنم. خیلی ها برام پیام میزارن اما من بهوشن سر نمیزنم چون فقط یک بار میان سر بزنن. شاید بگید خوب برو به وبلاگ های خوب سر بزن و پیام بزار ، اتفاقا نویسندگان این وبلاگ ها خیلی سختگیرن و به هر وبلاگی سر نمیزنن و به نوعی طاقچه بالا میزارن تو مایه های ناز کردن.
خیلی وقت پیش میخواستم یه مطلب این جوری بنویسم اما دست نگه داشتم ببینم چی میشه که چیزی نشد.خلاصه اینکه اگه وضعیتم با کمک شما خوب شد که شد ولی اگه نشد وبلاگ نویسی ام منتفی است...
تا مطلب بعد که نمیدونم کی هست فعلا...

آشنایی

مراحل آشنایی افراد, عجالتا یک دختر و پسر این طوریه:
نگاهی و لبخندی و سلامی و کلامی و وعده گاهی و دیداری

هیچ کس...

دنیای بزرگی شده دیگه هیچ کس به فکر دیگری نیست همه سرشون تو کار خودشونه دیدارها کم شده. وقتی میخوان با هم صحبت کنن و از حال هم با خبر بشن میشینن پشت کامپیوتر و چت میکنن و وقت خودشون رو تلف...من که از چت کردن اصلا خوشم نمیاد باید هم رو دید لمس کرد در پشت صورکتهایی که در چت ها ردوبدل میشه هیچ صمیمیتی وجود نداره.
هیچ کس به فکر هیچ کس نیست...
هیچکس