من شنیدم که بوده افلاطون
صورتش زشت همچو آلوچه
روزی از روزها زنی زیبا
سر راهش گرفت در کوچه
که بیا ما دوتا به یکدیگر
عهد و پیمان همسری بندیم
بچه ما شود سرامد دهر
آنچنانی که آرزو مندیم
چونکه او ارث میبرد بی شک
هوش و دانش ز سلب پاک پدر
همچنانکه وجاهت صورت
خوشگلی خوش زبانی از مادر
نگهش کرد چپ چپ افلاطون
ناگهان خنده کرد و گفت ای زن
چیست تکلیف اگر به ارث برد
خوش از تو خوشگلی از من