غیر من...

بخانه ام که می آیی گلدان روی طاقچه...بچه گربه های کنار باغچه...گوشه پرده که در لای پنجره گیر کرده و غبار روی قاب عکس را می بینی غیر من که این گوشه چشم به تو دوخته ام...

هیچ وقت...


وقتی عقیده عقده خوانده میشود
و نور چراغ در آب مهتاب تلقی
و متانت زمین زیر برف یخ میزند
نان را از یتیم خانه می دزدیم
و می فهمیم دزد اشتباه چاپی درد است
« ؟ »
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که بخاطر لرزش انگشتانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
« حسین پناهی »


اگه...

اگه دوستش داری ولش کن! اگه برگشت بدون مال تو بوده! اگه نه بدون که هیچ وقت مال تو نبوده!!